عمو جان ^_^

ساخت وبلاگ
آیم وری هپی :))

عمو رحمت خیلی دوستم داره ها خیلی ..... بابام ازش خیلی بدش میادا خیلی... :/

برام گردنبند خریدش :)) تو مهمونی دیروز بین اون همه قوم مادر اومد گردنم کرد قیافه پدرم دیدنی بود فقط میگفت زود پاشو بریم به بهونه درسم منو آورد خونه :_:

آخر شبم گفت گردنبد کو ؟؟ زیر لباسم قایم کرده وبدم بهش نشون دادم گفت زود در بیار بنداز تو آشغالی .. 

در آوردم ولی نگه داشتم یادگاری میمونه خب همه یادگاری هاشو دارم هر سری که منو میبینه امکان نداره چیزی واسم نیاره ^_^ 

شاید عموی واقعی خودم بود بابا مخاللفتی نداشت ولی خب عمو بودن که به اسم نیست عمویی که فقط اسم عمو بودن رو یدک میکشه و حتی من میترسم که باهاش دست بدم و ایضا پسر عمو های سه نقطه ...:(

 

عروسی میم پسر عمو رحمت اومده سر میز میگه وااای این دختره کیه مادربزرگم به شوخی میگه چپدرسخته هیز  این پسره کیه   به شوخی گفت پدربزرگم نیومده دختر همسایمون رو آوردم

 

اونقدری که اونا رو دوست دارم هیچ وقت عموی خودم رو زن عمو و پسر عموهای خودم رو انقدر دوست نداشتم متنفرم ازشون 

دخي دارويي ...
ما را در سایت دخي دارويي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roksana79o بازدید : 268 تاريخ : سه شنبه 20 آذر 1397 ساعت: 18:46